سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خبری

خبری

کشته شدن امیر خان و عباس کا حسن  . تابستان 1252 شمسی

خوانین حاکم بر برازجان ، نه تنها بر شهر بلکه بر روستاهای اطراف و مضافات نیز فرمان می راندند.به این صورت که مقر خان در شهر و در دژهای مستحکم بود و برای روستاهای اطراف نیز  ، حاکم یا کدخدایی تعیین می کردند . در این دوره اصلی ترین راه در آمد مردم ، کشاورزی بود لذا دشت های غرب برازجان مکان مناسبی بودتا همیشه مدنظر خوانین باشد چرا که  زمین های دشت و زمین های مرغوب چم در حاشیه ی رود دالکی و حله  مکان حاصل خیزی  برای کاشت غلات به حساب می آمد.در هنگامی که حکومت خوانین برازجان بر زیارت و روستاهای اطراف ادامه داشت ،اتفاقاتی روی داد که ...


یا منجر به دشمنی بین دو بلوک انگالی و برازجان شد و یا بر آتش دشمنی بین آن دوبلوک افزود که یکی از آن ها ،کشته شدن امیرخان از انگالی  و عباس کا حسن ( قاید حسن ) از صفی آباد در پاییز 1252 شمسی ،در بیابان های اطراف محمد ترک ، بین بنار آب شیرین و صفی آباد بود .در آن زمان ، میرزا حسین خان بر زیارت  و مضافات حکمرانی می کرد و کدخدای صفی آباد نیز قاید حسن بود و اما شرح ماجرا : حسنعلی خان عموی احمد خان انگالی  دو پسر به نام های عباسقلی خان و امیر خان داشت .  پس از آن که عباسقلی خان فرزند حسنعلی خان در انگالی در گذشت ، برادرش امیر خان به حکومت رسید. او در مرکز انگالی برجی بنا نهاد که به « برج بهشت » معروف بود . روزی امیر خان به همراه سلمانی خود و شخصی معروف به حاجی دونی  downi  که مشاور ، همدم ، و در سفر و حضر با او همراه بود به قصد تفریح  از انگالی بیرون آمده و در زمین های اطراف انگالی مشهور به جَری پیش رفت . در آن هنگام خان در دوربین خود نگاهی انداخته و به حاجی گفت : حاجی !  گله ای در اطراف بنار می چرد . می خواهم آن  گله را به عنوان غارت به انگالی برسانم . حاجی هم در آن کار با او هم عقیده شده و خان را به انجام آن کار ، ترغیب کرد . اواسط ماه مبارک رمضان بود . خان و حاجی و سلمانی خان به نام غلو کچلو که سوار بر قاطر و در اصل آب بردار بود ، به سوی گله ی بنار شتافتند . هنگامی که به گله رسیدند ، از چوپان پرسیدند گله مال کیست ؟ چوپان که اهل بنار بود پاسخ داد که گله ی دزه ( عمومی ) می باشد . خان به چوپان امر کرد که گله را به سوی انگالی حرکت بده . او نیز از سر ناچاری ، گله را بدان سو حرکت داد اما پس از طی مسافتی کوتاه ، یک باره پا به فرار نهاد . امیر خان که تعقیب او را ضروری نمی دید ، بدون توجه به وی ، به همراهان خود دستور داد گله را به سوی انگالی برانند . چوپان نیز  خود را به بنار رساند تا مردم را در جریان کار قرار بدهد . از سویی دیگر تعدادی از دختران صفی آبادی که به قصد جمع آوری سرگین حیوانات جهت سوخت زمستانی ، به بیابان رفته بودند ، وقتی ماجرای گله را از دور دیدند ، به سوی صفی آباد فرار کرده و مردم را با خبر نمودند . چون خبر به عباس فرزند قاید حسن ( فرزند کدخدای صفی آباد) رسید ، فورا به الله مراد که مهتر پدرش بود گفت : الله مراد ! الله مراد ! « سهیل » را زین کن ! و خودش به برداشتن باروت و ساچمه و براده ی آهن مشغول شد و آنان را در ظرفی چرمی که به کشکول درویشان شباهت داشت ، ریخت . هوای دشتستان گرم بود و تشنگی ناشی از روزه نیز روزه داران  را بیشتر آزار می داد . قاید حسن از مادر اسماعیل خواست تا سطل آبی بیاورد . اسماعیل فرزند زایر حسین سلمانی صفی آباد بود . مادر اسماعیل سطل آبی آماده کرد . عباس آب را روی سر تا پای خود ریخت تا عطش خویش را فرو بنشاند . از طرفی نیز الله مراد اسب را زین کرده و نزد او آورد .  عباس بر اسب سوار شد  و از صفی آباد بیرون تاخت /  ادامه دارد.   



 در آن زمان بردن احشام بین دو بلوک متخاصم ، معمول بود و در همین کتاب نیز به اقدامات متعددی از این دست اشاره شده است .





تاریخ : دوشنبه 99/10/8 | 11:58 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.